جدول جو
جدول جو

معنی زکه زه - جستجوی لغت در جدول جو

زکه زه
زاییدن، توالد و تناسل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زهازه
تصویر زهازه
زه زه، تکرار زه، تکرار تحسین، آفرین آفرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکه زن
تصویر سکه زن
کسی که پول فلزی سکه می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زه زده
تصویر زه زده
از پا درآمده، از زیر بار در رفته
فرهنگ فارسی عمید
(زِ زِهْ)
تحسین از پی تحسین باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). مرحبا و آفرین. (انجمن آرا) (آنندراج). یعنی احسنت. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 509). کلمه تحسین یعنی آفرین و مرحبا. (ناظم الاطباء). ادات تحسین، آفرین. احسنت. (فرهنگ فارسی معین). آفرینهای پیاپی و آفرین و تحسین که از هر کنار باشد. (غیاث). زه بسیار. زه پی درپی. آفرین بسیار و پی درپی. زه گفتن های عده کثیری پیاپی. زه گفتن بسیار و پیوسته. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از: ’زه’ + الف واسطه + ’زه’. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چو با زه بگفتی زهازه بهم
چهل بدره بودی ز گنجی درم.
فردوسی.
شهنشاه با زه زهازه بگفت
که گفتار او با درم بود جفت.
فردوسی.
به شادی همه انجمن برشگفت
شهنشاه گیتی زهازه گرفت.
فردوسی.
سخن گرچه باوی زهازه بود
نگفتن هم از گفتنش به بود.
نظامی.
، و در تکرار صدای زه کمان نیز استعمال میشود:
زهازه برآمد ز جر کمان
هزاهز درافتاده در بدگمان.
(از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو کَ دَ / دِ)
ضرابی و کسی که پول رایج را سکه میکند. سکه زننده. ضراب. (ناظم الاطباء) :
من سکه زنم بقالبی خوب
او نیز زند ولیک مقلوب.
نظامی.
مشارالیه باید که متوجه باشد که ضرابهای سکه زن بدستور مقرر در اشرفی و عباسی سکه کاری نمایند. (تذکره الملوک چ 2 ص 33)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
از میدان دررفته، وارفته و بی حال. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زِهْ زِهْ)
ادات تحسین. تأکید زه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زه زده
تصویر زه زده
از میدان در رفته، وارفته بی حال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زه زه
تصویر زه زه
ادات تحسین (تاکید زه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهازه
تصویر زهازه
تحسین از پی تحسین باشد، مرحبا و آفرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهنزه
تصویر کهنزه
خمیازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهازه
تصویر زهازه
((زِ زِ))
از ادات تحسین به معنای، آفرین !
فرهنگ فارسی معین
به کی، چه کسی را
فرهنگ گویش مازندرانی
مال چه کسی، مربوط به چه کسی
فرهنگ گویش مازندرانی
اندک اندک، قطره قطره، فریاد سگ که ناشی از درد است
فرهنگ گویش مازندرانی
گریه و زاری
فرهنگ گویش مازندرانی
زیاد شدن، تولیدمثل کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آهسته خوردن نوشیدنی یا غذا، قطره قطره چکیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بید فرش، بیدی که نمد را تباه کند
فرهنگ گویش مازندرانی
گریه و زاری با صدای بلند
فرهنگ گویش مازندرانی
شیربها، نوعی توهین و ناسزا
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات، آبی که قطره قطره ریزد، کم کم، اندک اندک
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفندی که زود هنگام بزاید
فرهنگ گویش مازندرانی
هلهله کننده، کف زننده، شادی کنان
فرهنگ گویش مازندرانی
لب و لوچه
فرهنگ گویش مازندرانی
نی قلیان
فرهنگ گویش مازندرانی
توالد و تناسل
فرهنگ گویش مازندرانی
گریه و زاری همراه با سر و صدا و شیون کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تولیدمثل کردن و ازدیاد نسل
فرهنگ گویش مازندرانی